آن روز هوا خیلی گرم بود. مدیر سر صف به ما گفت: دوست دارید باران الهی بر ما نازل شود؟ بچّه ها یک صدا فریاد زدند: بلههههه. مدیر گفت همگی رو به قبله بایستید. ودست هایتان را بالا برید. و دعا کنید که باران ببارد. یکدفعه احساس خیسی کردم! مبصر داشت به ما آب می پاشید.